گمشده بود و حال پيدا شده است
این فصل بر اساس كتاب لوقا 15: 11 تا 22 تدوین گردیده است.
حكایت گوسفند گمشده و سكه مفقود شده و پسر اسراف كار مرز جدیدی را در محبت دلسوزانه خدا مشخص میكند كه از او دور افتاده اند. گرچه آنان از خدا روی برگرداندند او آنان را در بیچارگی و محنت رها نخواهد كرد. او سرشار از حس مهربانی است به همه كسانی كه در معرض وسوسه های فریبكارانه خصم هستند.
در حكایت پسر اسراف كار نشان داده شده است كه خداوند با كسانی سر و كار دارد كه یكبار از محبت پدر برخوردار بوده اند ولیكن به اغوا كننده اجازه داده اند تا آنها را به اسارت خواسته خود در آورد.
“مردی دو پسر داشت. روزی پسر كوچك به پدرش گفت پدر بهتر است سهمی كه از دارایی تو باید به من برسد از هم اكنون به من بدهی. پس پدر موافقت نمود و دارایی خود را بین دو پسرش تقسیم كرد. چیزی نگذشت كه پسر كوچكتر هر چه داشت جمع كرد و به سرزمینی دوردست رفت.
پسر كوچكتر از محدودیتها و مقررات خانه پدرش خسته شده بود. او خیال میكرد كه آزادی اش محدود شده است. محبت و توجه پدرش درست تعبیر نشده بود و او مصمم بود تا از تمایلات خود پیروی كند.
پسر جوان اعلام داشت كه هیچ تعهد و التزامی نسبت به پدر خود ندارد و قدردان آنچه كه بواسطه پدر داشت نبود. با این حال ادعای امتیاز برخورداری از اموال پدرش را نمود. میراثی را كه قرار بود پس از مرگ پدر به او برسد را اكنون تقاضا كرده بود. او در خوشی های زمان حاضر و بی توجهی به آینده غرق شده بود.
با دریافت ارث پدری به ممالك دوردست رفت. دور از خانه پدری. با پول فراوان وآن آزادی كه دوست داشت خود را از هر آنچه كه تمایل داشت به آن دست یابد بی نصیب نگذاشت. هیچ كس نگفت این كار را مكن زیرا به خود زیان میرسانی و یا این كار را بكن چون كار درستی است. همراهان شریر و بدكار او را بیشتر و عمیقتر در گناه فرو بردند و او “در آنجا تمام ثروت خود را در عیاشی ها و راههای نادرست برباد داد.
كتاب مقدس از مردمی میگوید كه”خود را دانا و خردمند می پنداشتند اما همگی نادان و بی خرد بودند”.(رومیان ۲۲:۱). و این حكایت زندگی پسر جوان است. ثروتی را كه او از پدرش از روی خودخواهی ادعا كرد را با هرزه ها برباد داد وگنجینه جوانیش حرام شد.
سالهای پر ارزش زندگی، نیروی ذكاوت، دیدگاه روشن جوانی، عروج روحانی همگی در آتش شهوت سوخت.
قحطی شدیدی در آن سرزمین پدیدار شد و او در تنگی و مضایقه قرار گرفت وبه ناچار به نوكری در یك آبادی در آمد كه او را به مزرعه ای برای غذا دادن خوكها فرستادند. برای یك یهودی این كار پست و خفت آوری بود. جوانی كه به آزادگی خویش می بالید خود را در اسارت یافت. او در بدترین وضع بردگی قرار داشت-“گناهان شخص بدكار مانند ریسمان به دورش میپیچد و او را گرفتار میسازد”.درخشش و زرق و برقی كه او را فریفته بود ناپدید شد و او رنج زنجیر را احساس كرد. بر روی زمینی متروك و قحطی زده نشسته بود و همراه و معاشری بجز خوكها نداشت. او شكم خود را از سبوسها و پوسته گیاهانی كه غذای جانوران بود پر میساخت. از همنشینان سركیف و شوخ و بذله گو كه در روزهای كامیابی اش به او ازدحام می آوردند و به خرج او میخوردند و مینوشیدند هیچ كس باقی نمانده بود تا با او دوستی و رفاقت كند. و الحال آن خوشی یاغی گرانه اش كجا رفت؟ در ضمیری كرخ شده و در خلسه او خود را خوشحال فرض میكرد ولیكن حال با پولی كه خرج كرده بود با گرسنگی و غروری كه شكسته شده بود با انحطاط اخلاقی و با اراده ای ضعیف و غیر قابل اعتماد با احساسی كه ظاهرا مرده بود ضعیف الحال ترین انسان شده بود. چه وضعیت مهلكی از گناهكار به تصویر كشیده شده است. گرچه با بركات محبت آمیز خدا او احاطه شده است ولی فرد گناهكار با افراط و لذات نفسانی هر چه بیشتر خود را از خدا جدا میسازد. همانند پسر ناسپاس فرد گناهكار ادعای چیزهای خوب از خدا میكند و خود را شایسته و محق می پندارد. همانطور كه انتظار میرفت او بركات را از خدا گرفته و در قبال آن قدردانی نمی كند و هیچ خدمتی به محبت خدا نمی كند. همانگونه كه قائن از حضور خدا رفت تا در جستجوی خانه خود باشد همانگونه كه اسراف كار به ممالك دور دست سرگردان شد به همین گونه گناهكاران در طلب شادی در فراموشی و بی توجهی از خدا هستند(رومیان ۲۸:۱).
به ظاهرممكن است هر زندگی به ولخرجی و اسراف تمركز داشته باشد. هركسی كه كوشش كند تا جدا از خدا زندگی كند گوهر خود را از دست داده است. او سالهای گرانبهایش را حرام كرده است و قدرت ذهن و قلب و جان خود را از دست داده و خود را برای ابدیت ورشكست میكند. مردی كه از خدا جدا شده است تا به خود خدمت كند اسیر ثروت است. ذهنی كه خدا برای مصاحبت فرشتگان خلق كرده با خدمت به چیزهای زمینی و خوی حیوانی منحط گردیده است. این نتیجه و منتهای گرایشهای خودخواهی است.
اگر شما چنین روش زندگی را انتخاب كرده اید باید بدانید كه پول خود را صرف چیزی كرده اید كه نان نیست و عملی است كه در آن رضایت و خشنودی نیست. ضرب المثل فارسی میگوید به فكر نان باشید كه خربزه آب است. ساعتهایی فرا میرسد كه انحطاط خود را درك میكنید. تنها و دور ازخانه پریشان حال و محنت زده و با نومیدی میگوئید”اما چیزی در عمق وجودم در طبیعت نفسانی من هست كه با فكرم در جنگ و جدال می باشد و چه كسی می تواند مرا رها سازد”(رومیان ۷: ۲۴). این وضعیت حقیقت جهانی است كه مشمول كلام نبی میشود”لعنت بر كسی كه به انسان تكیه میكند و چشم امیدش به اوست و بر خداوند توكل مینماید. او مثل بوته ای است كه در بیابان خشك و سوزان و شوره زار ها میروید جایی كه هیچ گیاه دیگری وجود ندارد او هرگز خیر و بركت نخواهد دید”(ارمیا ۵،۶:۱۷).” خداوند آفتاب خود را بر همه میتاباند چه بر خوبان و چه بر بدان ، باران خود را نیز بر نیكوكاران و ظالمان میباراند”(متی ۴۵:۵).
ولی انسانها اختیار دارند تا خود را از آفتاب و بارش باران دور نگاه دارند در حالیكه خورشید عدالت میدرخشد و بارش فیض بر همه به رایگان خواهد ریخت. ما ممكن است با جدا كردن خود از خدا در جایی سكونت كنیم كه هیچ گیاه دیگری وجود ندارد و در آن هرگز خیر و بركت نباشد.
محبت خدا همچنان بر كسانی است كه خود را از خدا جدا ساخته اند زیرا خدا آغاز به كار میكند تا او را به خانه پدر بازگرداند. پسر اسراف كار در بدبختی اش به خود آمد. قدرت فریبكارانه شیطان كه بر او به كاربرده شد شكسته شده است. رنج نتیجه بی خردی و حماقت او بود و گفت”در خانه پدرم خدمتكاران نیز خوراك كافی و حتی اضافی دارند و من اینجا از گرسنگی هلاك میشوم پس برخواهم خاست و نزد پدر خواهم رفت”.با همان فلاكت اسرافكار متقاعد شده بود كه پدر نسبت به او محبت دارد. این محبت بود كه او را به خانه كشاند. پس این ضمانت محبت خدا بود كه گناهكار را مجبور ساخت تا به خدا بازگشت كند.” خیریت خداست كه او را به توبه هدایت نموده است”(رومیان ۴:۲). رحمت و شفقت از محبت الهی به هر جانی كه در مخاطره است میرسد. خداوند اظهار میدارد”از همان گذشته های دور به ایشان گفتم ای قوم من شما را همیشه دوست داشته ام و با مهر و محبت عمیقی شما را به سوی خود كشیده ام”(ارمیا ۳۱: ۳).
پسر اسرافكار تصمیم میگیرد تا به تقصیر خود اعتراف كند. او میخواهد تا نزد پدرش برود و بگوید”من درحق خدا و درحق تو گناه كرده ام و دیگر لیاقت این را ندارم كه مرا پسر خود بدانی”ولی او اضافه میكند و نشان میدهد كه تصورش درباره محبت پدر چقدر محدود است و میگوید”خواهش میكنم مرا به نوكری خود بپذیری”.
مرد جوان از گله خوكها و علوفه سر باز زده و به طرف خانه پدری راهی میشود. لرزان از ضعف و گرسنگی ولی با اشتیاق به راه خود ادامه میدهد. او چیزی ندارد كه جامه های مندرس خود را بپوشاند ولی بیچارگی او بر غرورش فائق آمد و او شتابان میرود تا تقاضای نوكری در خانه ای كند كه كودكی اش را در آنجا گذرانده بود.
این جوان بیفكر و سركیف وقتی كه از دروازه خانه پدر بیرون رفت دردی در دل پدر گذاشت كه مشتاق او بود. وقتی كه او با دوستان ناباب خود به جشن و پایكوبی پرداخت سایه تباهی كه بر خانه اش افتاده بود را ندید. و اكنون كه درمانده و رنجور به سوی خانه قدم بر میدارد نمیدان كه فردی در انتظار بازگشت او كشیك میكشد. ولی در حین این كه از دور می آمد پدر صورت او را تشخیص داد. محبت او را چشم به راه كرده بود. حتی از هم پاشیدگی سالهای گناه نتوانسته بود تا سیمای پسر را از پدر پنهان سازد.
پدر اجازه نخواهد داد تا چشمان تحقیر آمیز، فلاكت و ژنده پوشی پسر را استهزاء كند. او از روی شانه خود ردای گرانبها و بزرگ خود را برداشت و اندام رنجور پسر را پوشاند و جوان با هق هق گریه و از روی پشیمانی گفت”ای پدر من در حق خدا و تو گناه ورزیده ام و دیگر لیاقت ندارم كه مرا پسر خود بدانی”. پدر او را محكم در كنار خود گرفت و او را بخانه آورد. به او فرصتی داده نشد تا تقاضای نوكری كند ... او فرزند است كه باید با بهترین چیزهای خانه حرمت داده شود و مردان و زنان باید او را با احترام خدمت كنند.
پدر به خدمتكاران خود گفت”بهترین جامه را از خانه بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری به دستش و كفش به پایش كنید. و گوساله پرواری بیاورید و سر ببرید تا جشن بگیریم و شادی كنیم زیرا پسرم مرده بود و دوباره زنده شده است او گمشده بود و الان پیدا شده و آنگاه به جشن و شادمانی پرداختند.
در بی قراری و آشفتگی جوانی، آن پسر اسراف كار به پدر به عنوان فردی سختگیر و تندخود نگاه می كرد. حال چقدر تصورش تغییر كرده است. پس آنانیكه با شیطان فریب خورده اند به خدا به عنوان فردی سختگیر و جبار نگاه میكنند. آنان او را به عنوان تهدید كننده و محكوم كننده می بینند به عنوان كسی كه تمایلی ندارد تا گنهكاران را بپذیرد. آنان به احكام او به عنوان محدود كننده شادی انسان نگاه میكنند. یوغ گرانبار و سنگینی كه در خیال خام خود با رهایی از آن مسرور خواهند شد. ولی آن كسی كه چشمانش با محبت مسیح باز شده است خدا را به عنوان كسی كه سرشار از رحم و دلسوزی است مشاهده میكند . او به عنوان فردی ستمگر و بی رحم ظاهر نمیشود بلكه به عنوان پدری كه مشتاق در آغوش گرفتن پسر نادم خود چشم براه است. گناهكار همراه با نویسنده مزمور فریاد میزند”همانطوری كه یك پدر فرزندانش را دوست دارد همچنان خداوند نیز كسانی را كه او را گرامی میدارند دوست دارد”.(مزامیر ۱۳:۱۰۳).
در تمثیل، سرزنش و توبیخی به خاطر اسراف و افراط درگناهان او وجود ندارد. و بنابراین خداوند به گناهكاران میگوید”گناهانت را محو كرده ام آنها مانند شبنم صبحگاهی به هنگام ظهر ناپدید شده اند. بازگرد زیرا بهای آزادی تو را پرداخته ام”(اشعیا ۲۲:۴۴).” در آن زمان دیگر نیازی نخواهد بود كسی به دیگری تعلیم دهد تا مرا بشناسد چون همه از كوچك و بزرگ مرا خواهند شناخت. من نیز گناهانشان را خواهم بخشید و دیگر آن را به یاد نخواهم آورد”(ارمیا ۲۰:۵۰).
خوش باد كه خداوند برای پذیرش گناهكاران پشیمان تضمین داده و آغوش محبت آمیز خود را باز نموده است. شما كه این مطالب را میخوانید آیا راه خود را انتخاب كرده اید؟ آیا از خدا دور و سرگردان شده اید؟ آیا در طلب جشن و عیاشی بر ثمرهای خطا هستید كه فقط به خاكستر تبدیل شده و بر روی لبانتان نشسته است؟ وحال گوهر خود را از دست داده اید؟ آیا برنامه زندگیتان بی نتیجه مانده است؟ و امید در دلهایتان مرده است؟ آیا در تنهایی بر ویرانه ای نشسته اید؟ حال آن صدایی كه برای مدتهای طولانی با قلوبتان صحبت كرده و شما به آن گوش نكرده اید به سوی شما آمده بطورواضح و شفاف میگوید”برخیزید و بروید اینجا دیگر در امنیت و آسایش نخواهید بود زیرا به خاطر گناهان شما این مكان محكوم به فنا شده است “(میکاه ۱۰:۲). به خانه پدر خود بازگشت كنید. او شما را فرا خوانده و میگوید”بازگرد زیرا بهای ترا پرداخت كرده ام”(اشعیا۲۲:۴۴).
به پیشنهاد دشمن خود گوش ندهید كه میگوید دور از مسیح باش تا اینكه وضعیت بهتری داشته باشی و تا اینكه به اندازه كافی انسان خوبی شده باشی تا بتوانی نزد خدا بروی. به خود نگوئید كه من الان وضعیت روحانی خوبی ندارم و خدا از من خشنود نمیشود تا نزد او بروم. اگر تا آن زمان صبر كنید آن وقت هرگز نخواهید رفت. وقتی كه شیطان به جامه كثیف شما اشاره میكند وعده عیسی را تكرار كنید “ولی بعضی نزد من خواهند آمد و ایشان كسانی هستند كه پدرم خدا به من داده است و ممكن نیست هرگز ایشان را ازدست بدهم “(یوحنا ۳۷:۶). به دشمن بگوئید كه خون عیسی مسیح هر گناهی را پاك میكند. دعای داود را دعای خود بسازید “گناه مرا از من دور كن تا پاك شوم مرا شستشو بده تا سفیدتر از برف شوم “(مزامیر ۵۱: ۷).
برخیز و نزد پدر برو. تو را در راه ملاقات میكند. او به بهترین نحو شما را خواهد پذیرفت. اگر با ندامت حتی یك قدم به سوی او بردارید او با شتاب تو را در آغوش گرفته و با محبت ازلی می پوشاند. گوشهای او برای شنیدن گریه های از سر پشیمانی باز است. همان نخستین كششهای قلبی برای خدا برای او معلوم است. هر چند دعایی متزلزل باشد هر چند اشكی در نهان ریخته شده باشد هر چند اشتیاق قلبی برای قدردانی از خدا ضعیف باشد ولیكن روح خدا رهسپار میشود تا او را دریابد ... حتی قبل از اینكه دعایی به زبان آورده شود یا اشتیاقی از دل بر آید فیض مسیح به پیش میرود تا به فیضی كه برای جانها كار میكند بپیوندد.
پدر آسمانی شما جامه ای را كه با گناه آلوده شده است را از تن شما بر میدارد. در نبوت زیبای زكریا كاهن اعظم یهوشع با لباسی كثیف در مقابل فرشته خدا ایستاده است و معرف فرد گناهكار میباشد. و خداوند فرموده است”فرشته به كسانی كه آنجا ایستاده بودند گفت: لباس كثیف او را از تنش در بیاورید. بعد رو به یهوشع كرده گفت: ببین گناهان تو را برداشته ام و اینك این لباس نو را به تو می پوشانم”(زکریا ۳ : ۴ و ۵) در عین حال خداوند شما را با “جامه های رستگاری”ملبس و شما را با”ردای عدالت”میپوشاند”(اشعیا ۶۱ :۱۰).” آنها اگر چه روزی فقیر و بینوا بودند اما اینك خوشبخت و ثروتمندند و خود را مانند كبوتری كه بالهایش نقره فام و پرهایش طلایی است با زر و زیور آراسته اند”.(مزامیر ۶۸ :۱۳).
او شما را به ضیافت خواهد برد و به همه نشان خواهد داد كه چقدر شما را دوست دارد(غزل غزلها ۲ :۴).” اگر از قوانین من اطاعت كنی و هر آنچه كه به تو میگویم انجام دهی تو را سرپرست خانه خود میسازم و به تو اجازه میدهم مثل این فرشته ها به حضور من بیایی”(زکریا ۷:۳).
“همانگونه كه یك مرد جوان دوشیزه ای را به عقد خود در می آورد آفریننده تو نیز تو را همسر خود خواهد ساخت همانگونه كه داماد به تازه عروسش دل میبندد خداوند نیز به تو دل خواهد بست”(اشعیا ۶۲ : ۵).” زیرا خداوند خدای تو كه در میان توست نجات دهنده ای توانا میباشد. او از تو راضی خواهد بود و تو را دوست خواهد داشت و وجود تو مایه شادی و سرور او خواهد بود”(صفنیا ۱۷:۳). و آسمان و زمین در سرود شادمانی پدر به هم خواهند پیوست:” پسرم مرده بود الان زنده شده است او گمشده بود و الان پیدا شده است”.
تا اینجا در حكایت منجی نت ناموزونی وجود ندارد تا در توازن با منظره شادی طنین انداز شود ولی حال مسیح عامل دیگری را در این حكایت معرفی میكند. وقتی كه اسرافكار به خانه آمد”در این اثنا پسر بزرگ در مزرعه مشغول كار بود .وقتی به خانه بازمیگشت صدای رقص و ساز و پایكوبی شنید. پس یكی از خدمتكاران را صدا زد و پرسید چه خبر است؟ خدمتكار جواب داد برادرت بازگشته و پدرت چون او را صحیح و سالم بازیافته گوساله پرواری سربریده و جشن گرفته است. برادر بزرگ عصبانی شده و حاضرنشد وارد خانه شود. تا اینكه پدرش بیرون آمد و به او التماس كرد كه به خانه بیاید”.برادر بزرگتر دل نگران و مضطرب برادر گمشده اش نبود. او برای بازگشت برادرسرگشته با پدر در خانه به شادی نمی پردازد. او از خدمتكار دلیل شادمانی را جویا میشود و با شنیدن پاسخ حسادتش بر انگیخته میشود. او برای خوش آمد گوئی برادرش نمیرود. برادر بزرگتر لطف و مرحمتی كه در حق برادر اسرافكارش شده بود را به عنوان توهینی به خود تلقی نمود.
وقتی كه پدر بیرون رفت تا او را نكوهش كند بد طینتی و غرور او آشكار گردید. او در خانه پدری زندگی خود را داشت و خدمت خود را بدون تلافی و پاداش فرض كرده بود و سپس با بد انگاری و بد جنسی وضعیت خود را با لطفی كه در حق پسری كه تازه بازگشته مقایسه كرد. … او رك و بی پرده میگوید كه خدمات و كارهای او مانند یك خدمتكار بوده است و نه مثل یك پسر. در عوض اینكه در حضور پدر شادی ماندگار داشته باشد ذهن او در حال منفعت اندیشی و مال اندیشی بوده است. حرفهای او نشان میدهد كه به این دلیل بوده كه برادر كوچك در پی لذت گناه رفته بوده است. حال اگر این برادر با عطایای پدر مشاركت كند پسر ارشد خود را متضرر به شمار می آورد. او نسبت به برادر خود غبطه میخورد. او به سادگی نشان میدهد كه اگر به جای پدرش بود پسر اسرافكار را دیگر نمی پذیرفت. او حتی دیگر برادرش را به حساب نیاورده و او را برادر نمیداند بلكه به سردی از او به عنوان”پسرت”سخن میگوید.
با این حال پدر با مهربانی با او برخورد میكند. او گفت فرزند عزیزم تو همیشه در كنار من بوده ای و هر چه من دارم در واقع به تو تعلق دارد و سهم الارث توست. در تمام سالهایی كه برادرت دربه در بود آیا رجحان و امتیاز همنشینی و مصاحبت با من را نداشته ای؟ پدر هر چه را كه از دستش بر می آمد برای شادی فرزندانش انجام داده بود.
“هر چه که دارم از آن شماست”.تنها باید عشق و محبت مرا باور داشته باشی و این هدیه را قبول كنی كه به رایگان ارزانی شده است.
یك پسر برای مدت زمانی رابطه خود را از خانه اش قطع كرده بود و محبت پدر را تشخیص نمیداد. ولی او اكنون بازگشته است و موج شادی همه افكار مغشوش را زدوده است.” این برادر تو مرده بود و زنده شده است گم بود و پیدا شده است
آیا برادر ارشد توانست روح ناسپاس خویش را ببیند؟ با اینكه برادر كوچكترش به راه ناثواب رفته بود آیا او میتوانست ببیند كه همچنان برادرش میباشد؟ در این باب مسیح ساكت بود. زیرا كه حكایت همچنان باقی بود و مخاطبان منتظر بودند تا ببینند كه نتیجه داستان به كجا می انجامد.
برادر ارشد مبین یهودیانی بود كه در ایام مسیح توبه نكرده و نادم نبودند. و فریسیان در هر دوره و عهدی به باجگیران و گناهكاران به دیده تحقیر مینگریستند. به خاطر اینكه آنها خودشان در افراط گناه نرفته بودند امر به ایشان مشتبه شده بود كه عادل و بی گناهند. مسیح با این عیب جویان و خرده گیران در زمان مناسب برخورد كرده بود. مانند پسر ارشد در حكایت آنان از امتیاز مخصوصی كه از خدا یافته بودند برخوردار بودند. آنان ادعا میكردند كه فرزند خانه خدا هستند ولی روح مزدوران و اجیران را داشتند. آنان كار میكردند ولی نه از روی عشق و از سر علاقه بلكه به امید اجر و پاداش. از نظر آنان خداوند یك كارفرمای سختگیر و جبار بود. آنان دیدند كه مسیح باجگیران و گناهكاران را دعوت میكند تا هدیه فیض را به طور رایگان دریافت كنند. هدیه ای كه عالمان یهودی امیدوار بودند تا با زحمت و ریاضت آن را تامین كنند و به همین خاطر دلخور و ناراحت شدند. بازگشت اسراف كار كه قلب پدر را لبریز از خوشی نمود تنها حسادت آنان را برانگیخت.
در حكایت، نكوهش پدر بر پسر ارشد آن رافت آسمانی بود كه فریسیان را فرا میخواند.” هر چیزی كه دارم متعلق به شماست”-نه به عنوان مزد و پاداش بلكه به عنوان یك هدیه. همانند یك اسراف كار شما نیز میتوانید آن را دریافت كنید به عنوان عطیه ای از محبت خدا كه شایسته آن نبودید.
خود بزرگ بینی و (خود عدالت محوری) نه تنها انسان را هدایت میكند به اینكه خدا را بد جلوه بدهد بلكه آنان را در قبال برادران خود، بی عاطفه و خرده گیر بار می آورد. پسر ارشد در خودخواهی و حسادت هر عمل برادرش را مورد سرزنش و نكوهش قرار داد و او را در مضان عیب و اتهام قرار داد. او به هر اشتباهی مو شكافانه توجه میكرد و از هر كاهی كوه میساخت. از این رو در پی توجیه روح بی رحم خود بود. امروز بسیاری چنین عمل میكنند. در حالیكه جان در ستیز بر ضد سیل وسوسه هاست آنان با لجاجت و سرسختی ایستاده و خود رایی و شكوه و گلایه نموده و اتهام می زنند. آنان ادعا میكنند كه فرزندان خدا هستند ولی با روح شیطان عمل میكنند. با رفتارشان در مقابل برادران این تهمت زنندگان خود را در جایی قرار میدهند كه خداوند نمیتواند به آنان نور سیما و جلال خود را ببخشد.
بسیاری دائما سوال میكنند”وقتی برای عبادت خداوند خدای قادر مطلق می آییم چه چیز به حضور او بیاوریم؟ آیا اگر بهترین گوساله را برای او قربانی كنیم او از ما راضی خواهد شد؟ اگر هزاران گوسفند و ده ها هزار نهر پر از روغن زیتون به او تقدیم كنیم او از ما خشنود خواهد گردید؟ آیا اگر فرزند ارشد خود را برای گناه خود قربانی كنیم او گناه ما را خواهد بخشید؟ خداوند به ما فرموده است كه از ما چه میخواهد. آنچه او از ما میخواهد این است كه رحم و انصاف داشته باشیم و با كمال فروتنی احكامش را بجا آوریم”(میکاه ۶:۶-۸). این خدمتی است كه خداوند می پسندد. ”روزه ای كه من می پسندم این است كه زنجیرهای ظلم را پاره كنید و یوغ ستم را بشكنید و مظلومان را آزاد كنید. خوراكتان را با گرسنگان تقسیم كنید و فقیران بی كس را به خانه خود بیاورید اشخاص برهنه را لباس بپوشانید و از كمك به بستگان دریغ نكنید”(اشعیا ۶،۷:۵۸). وقتی كه خود را گناهكار دیدید تنها با محبت پدر آسمانی نجات یافتید آنگاه برای دیگران كه در رنج گناه هستند رافت و دلسوزی خواهید داشت. حسادت و سرزنش نمیتواند فلاكت و ندامت را التیام بخشد.
وقتی كه یخ خودخواهی در قلب ذوب شود با خدا همدلی خواهید داشت و خوشی او را درنجات یك فرد گمشده با هم تقسیم خواهید نمود.
این درست است كه شما ادعا كنید كه فرزند خدا هستید ولی چنانچه این ادعا درست باشد این”برادر شما” بود که”مرده بود و حال زنده شده است گمشده بود و الان پیدا شده است”. او نزدیك و خویشاوند شماست و خدا او را به عنوان فرزند خود میشناسد. اگر خویشاوندی خود را حاشا كنید نشان می دهید كه شما كارگر و مزد بگیر خانه هستید و نه فرزندی از خانواده خدا.
گرچه برای خوش آمد گوئی گمشده نخواهید آمد با این حال جشن ادامه خواهد یافت. آنكه بازگشته است مكانی در كنار پدر خواهد داشت و خداوند كاری به او خواهد سپرد. شدت بخشندگی خدا همان شدت عشق و محبت اوست. و شما از تاریكی به روشنایی خواهید رسید.” اما كسی كه محبت نمی كند خدا را نمی شناسد زیرا خدا محبت است”(اول یوحنا ۴ :۸).
دیدگاه خود را بنویسید...
* برای فرستادن دیدگاه باید در سایت ثبت نام یا ورود کنید.