در بیابان زندگی سرگشته بودم من مسیحا
تو شدی باران و ابرم ای مسیحا
بُدَم آن درختِ خُشک و تنها
که تو دادی مرا آبِ حیاتم ای مسیحا
شبم پُر ز غم بود و روزم همچو شب بود
شب و روزم تو کردی مسیحایی مسیحا
بِدَم در من حیاتِ جاودانت
که بی تو پوچم و خالی از خود ،ای مسیحا
تو ای امیدم اندر پیچ و تاب زندگانی
ای طبیب قلب بیمار و شکسته ام ای مسیحا
آن منم دیوانه ی کویت عاشق رویت ای مسیحا
پذیرایم باش و پر کن مرا از حضورت ای مسیح