ای عیسی من می خواهم از آن روز پنطیکاست
ای روح خدا بیا، تو بر من بی کم و کاست
چون من با تو باشم و چون تو در من بمانی
روحم به پرواز آید ازین جسم زندانی
امروز نیست دگر با من، جز سودای تو در سر
آمین روح پنطیکاست ، بگیرد مرا در بر
چون روحت بر من آید گیرم منم پر و بال
خوشا آن دم که با تو آید لحظه ی وصال
من باشم و تو باشی ، دنیا پر از هیاهو،
حلقه زند گرد ما ، شادمانی ز هر سو
مشتاقم و من بی صبر، بینم تو را من در خود
زان فیض تو یابم من، بار دگر تولد